خشونت پدیدهای تاریخی و جهانی است که در همه جوامع و تمام ادوار وجود داشته است. توجه به این پدیده از دهه 70 میلادی آغاز شد و پژوهشهای متعددی در این حوزه انجام گرفت. بررسی در باب خشونت با مشکلاتی همراه است. در این پژوهشها محقق وارد حوزه خصوصی و صمیمی خانواده میشود و در خصوص رفتاری حساس از افراد سئوال میکند. وجود خشونت در خانواده از طرف قربانی به علل مختلف پنهان نگاه داشته میشود، فراموش میشود و یا در بیان آن اغراق میشود. نبود آمار در خصوص افراد در معرض خشونت، مشکل دیگری در راه دستیابی به نمونه معرف است. مشکل دیگری که در بررسیهای خشونت مشاهده میشود تبیینهای نظری موجود است. بسیاری از دیدگاههای نظری موجود عوامل مؤثر در بروز خشونت را در سطح ویژگیهای «فردیمانند» و یا در سطح «خانوادگیمانند» در نظر میگیرند. کلیه این عوامل در شناخت صحیح از پدیده تأثیر دارند. نظریهپردازان فمینیست تبیینهای فردی یا خانوادگی را در باب خشونت، برای توضیح کافی نمیدانند. هرچند معتقد هستند این عوامل میتواند به مثابه عاملی تشدیدکننده رفتار خشن عمل کند، تأکید آنان بر وجود ساختار نابرابر روابط قدرت میان زنان و مردان در جامعه و نهادهای آن است. توجه آنان متوجه ساختار مردسالارانهای در جامعه است که به مردان اجازه اعمال قدرت بر زنان را میدهد. از این دیدگاه خشونت عمل انفرادی یک مرد علیه یک زن نیست که با استفاده از ویژگیهای فردی تحت بررسی قرار گیرد، بلکه خشونت رفتاری است که از جانب مردان جامعه بر روی زنان جامعه اعمال میشود. خشونت یک ابزار نظارتی مهم است که هم بازتاب روابط نابرابر قدرت در جامعه است و هم به حفظ روابط نابرابر قدرت کمک میکند. با نگاهی به تحقیقات انجام شده در ایران ناهماهنگی میان دادههای کسب شده مشخص میشود. همچنین مشخص میشود که در اکثر بررسیها عوامل مؤثر بر خشونت به صورت متغیرهای فردی و خانوادگی بحث و بررسی شدهاند. این مقاله با توجه به دیدگاه فمینیستی سعی در مشخص کردن اهمیت ساختار نابرابر قدرتی دارد که در حوزههای اقتصاد، قوانین، نیروهای نظارتی جامعه و نهادهای حمایتی جامعه حضور دارد و بر توجه به ساختار جامعه که مردان را تشویق به اعمال خشونت و زنان را وادار به تحمل آن میکند تأکید میکند.
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |