فرض اساسی مقاله این است که «فقر محصول ساختار قدرت و نظام اجتماعی است». فقر یک محصول طبیعی نیست، بلکه نتیجه روابط و مناسبات انسانی است. روابط قدرت و سلطه بطور قابل ملاحظهای قوام بخش روابط اجتماعی در جوامع بشری بودهاند و کماکان خواهند بود. علیرغم دستاوردهای بزرگ علمی و فنی در جامعه بشری هنوز نیمی از جمعیت جهان در فقر شدید بسر میبرد و در درون کشورها، حتی کشورهایی که بر اقیانوسهای گاز و نفت و منابع طبیعی گسترده شدهاند، میلیونها نفر از شهروندان دچار گرسنگی و فقر شدید هستند. این دو گانگی اَسفبار سئوالات تاریخی ساده اما در عین حال غامض را در ذهن آدمیان مطرح ساخته است. چرا علیرغم دستاوردهای عظیم بشری در حوزههای علوم و فناوری هنوز اکثریت عظیمی از جوامع از دسترسی به مواهب این دستاوردها محرومند؟ آیا این پارادوکس محصول سقوط اخلاق در جامعه بشری است و یا نتیجه مناسبات سیاسی، یا هر دو؟ در سطح ملی توجیه عامل یا عوامل تبیینکننده وجود این پدیده به ظاهر همیشگی در جوامع، و به ویژه جوامع به لحاظ منابع طبیعی ثروتمند، چیست؟ علوم انسانی و اجتماعی، از جمله علم اقتصاد رسمی، عمدتاً چشم بر ریشههای این نابرابری بستهاند چرا که خود محصول چنین ساختاری هستند، و به همین دلیل توان تبیین این دوگانگی را ندارند. مقاله حاضر ضمن پاسخ به سؤالات فوقالذکر در پایان نقش درآمد نفت در شکلگیری ساختار قدرت در ایران و گسترش فقر و نابرابری را مورد بحث قرار داده است.
بازنشر اطلاعات | |
این مقاله تحت شرایط Creative Commons Attribution-NonCommercial 4.0 International License قابل بازنشر است. |